loading...

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

بازدید : 1
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 5:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خود ناشناخته ی من

برای اولین بار باید اعتراف کنم تو یه گرداب ناامیدی گیر افتادم و حس میکنم هرچی دست و پا بزنم بی فایده اس

اینکه اساتید اشغالمون باعث شدن پایان نامه م اینقدر کند پیش بره و‌ی ترم اضافه بخورم دیگه مهم نیست. اما اینکه الان وقتمو باید پای اون خزعبلات بی فایده بذارم رو مخمه

اینکه کرونا! گرفتم و باید دو سه هفته تو خونه بمونم هم مهم نیس چون خیلی خفیف بود و زیاد اذیت نشدم

اما اینکه بابا فراموشی گرفته و روز بروز داره بدتر میشه مهمه

اینکه به خاطر بد اخلاقی و بی حوصلگیش دیگه دوستاشم حاضر نیستن بعش سر بزنن مهمه

اینکه تنهایی هیییچ کاری نمیتونه انجام بده حتی یه خرید ساده.. مهمه

اینکه همه رو انکار میکنه و هیییچ قدمی‌حاضر نیست برای خودش برداره مهمه

اینکه منو مامان داریم ذره ذره ذوب میشیم و هیچ کاریم ازمون بر نمیاد مهمه مخصوصا مامان

فکر میکنم دارم میبینم باقی عمرم قراره چطور بگذره...

همش به خودم میگم عصبی نشو، جواب نده، ناراحتش نکن...

دلیل اینهمه انکار و خود بزرگ بینی رو نمیفهمم...

چیزی که از درون کاملا فرو پاشیده اما اصرار داره یه تابلوی تزیینی و نمایشی هنوز اون بالا باشه..

بابا خوب نمیشه فقط هر لحظه بدتر میشه

کرونا تموم نمیشه چون یه بازیه و سود خوبی واسه صاحبان سرمایه داره

دنیا خوب نمیشه و لحظه به لحظه بیشتر به قهقرا میره

و من دیگه هیچ آرزویی ندارم

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 305
  • بازدید سال : 663
  • بازدید کلی : 72523
  • کدهای اختصاصی