loading...

خود ناشناخته ی من

داستان سپیداری که قد میکشد

بازدید : 1669
سه شنبه 5 خرداد 1399 زمان : 20:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خود ناشناخته ی من

دلم براش میسوزه

بیشتر از خودم

حس میکنم به هر دلیلی حالش دست خودش نیست

زود عصبانی و خسته میشه..

یه چیزایی یادش میره و به یه چیزایی بی توجهه

یه جورایی همه سرزنشش میکنن

حالا یا تو رو یا پشت سرش..

و فکر میکنم تمام این انرژی منفی‌هارو دریافت میکنه..

یوقتا گوشاشو تیز میکنه ببینه چی میگیم بهم

گاهی متوجه نمیشه و میپرسه چی؟

و جواب یا "هیچی" هست یا توضیحات کوتاه..

اضطراب داره

اعتماد به نفسش اومده پایین

فکر میکنه هر کاری بکنه اشتباهه یا خرابکاری میشه

عصبانی میشه یهو بهم میریزه هر حرفی میزنه گاهیم عصبانیتشو رو خودش خالی میکنه

همه اینا تنها چند دقیقه است

بعدش پشیمون میشه.. عذرخواهی میکنه.. گاهی حتی گریه!

خودش کاری برای خودش نمیکنه

و انگار کار زیادیم از دست ما بر نمیاد

درست و غلط همه چیز از دستمون خارج شده

یه طوری همه مون گیر کردیم و نمیدونیم باید چکار کرد

گاهی از خودم خیلی بدم میاد..

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 14
  • بازدید کننده امروز : 14
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 281
  • بازدید سال : 639
  • بازدید کلی : 72499
  • کدهای اختصاصی